کد مطلب:28690 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

برافراشته شدنِ قرآن ها












2572. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخنَف -:چون عمرو بن عاص دید كه عراقیان كار را بر ایشان سخت كرده اند و بیمِ هلاكِ سپاه شام می رود، به معاویه گفت:آیا تو را پیشنهادی بدهم كه ما را همبستگی و ایشان را گسستگی افزاید؟

گفت:آری.

گفت:قرآن ها را بر می افرازیم و سپس می گوییم:هر چه در این قرآن هاست، میان ما و شما داوری كند. اگر برخی از ایشان، این را نپذیرند، برخی دیگر خواهند گفت:«آری؛ رواست كه آن را بپذیریم» و بدین سان، میانشان گسستگی پدید خواهد آمد. و اگر بگویند:«آری، به حكم قرآن تن می دهیم»، آن گاه ما این كشتار را از خویش وا می گشاییم و جنگ را به وقتی معیّن یا نامعیّن وا می نهیم.

پس قرآن ها را بر نیزه ها برافراشتند و گفتند:این است كتاب خدای عزوجل كه میان ما و شما حكم می كند. [ و اگر این داوری را نپذیرید و جنگ ادامه یابد ]پس از شامیان، چه كس مرزبان ایشان خواهد بود و پس از عراقیان، چه كس حریم ایشان را پاس خواهد داشت؟

چون سپاه علی علیه السلام، قرآن های برافراشته را دیدند، گفتند:كتاب خدای عزوجل را اجابت می كنیم و به آن باز می گردیم.[1].

2573. تاریخ الیعقوبی:یاران علی علیه السلام برتاختند و سخت بر یاران معاویه هجوم آوردند تا به معاویه بس نزدیك شدند. آن گاه، معاویه اسبش را خواست تا با آن بگریزد.

عمرو بن عاص به وی گفت:به كدام سو [ می روی]؟

گفت:می بینی چه پیش آمده است! آیا اندیشه ای داری؟

گفت:تنها یك چاره باقی مانده است:قرآن ها را برافرازی و ایشان را به حكم آن فرا خوانی و بدین سان، آنان را باز داری و شدّتشان را در هم شكنی و نیروشان را در هم كوبی.

معاویه گفت:آنچه خواهی، كن!

پس قرآن ها را برافراشتند و یاران علی علیه السلام را به داوریِ قرآن فرا خواندند و گفتند:شما را به كتاب خدا فرا می خوانیم.

علی علیه السلام گفت:«این، نیرنگ است. ایشان اهلِ قرآن نیستند».

اشعث بن قیس كِنْدی به اعتراض برخاست - معاویه پیش تر دلش را به دست آورده، طیّ نامه ای او را به سوی خود فرا خوانده بود - و گفت:آنان ما را به حق دعوت كرده اند.

علی علیه السلام گفت:«همانا جز این نیست كه ایشان با شما نیرنگ می بازند و قصد دارند شما را از خود، باز دارند».

اشعث گفت:به خدا سوگند، اگر دعوتشان را نپذیری، از تو كناره خواهم گرفت.

یمنی ها به اشعث گرویدند و او گفت:به خدا سوگند، یا دعوت ایشان را اجابت می كنی و یا تو را، سراسر، به ایشان وا می گذاریم![2].

2574. مروج الذَّهب - در بیان ماجرای روز غرّش -:در آن روز كه آدینه بود، اَشتر، فرمانده جناح راست علی علیه السلام، در آستانه پیروزی قرار داشت كه سالخوردگانِ شامی ندا دادند:ای انبوهِ عرب، خدا را! خدا را! حرمت ها و زنان و دختران را پاس دارید.

معاویه گفت:ای فرزند عاص! آنچه را پوشیده داشته ای، آشكار كن، كه هلاك شدیم. حكومتِ مصر را هم در یاد داشته باش!

عمرو گفت:ای مردم! هر كه قرآن دارد، بر نیزه بیفرازد.

در میان سپاه، فراوان قرآن بر افراشته شد و فریادها به هوا برخاست. می گفتند:كتاب خدا میان ما و شما داور است. پس از شامیان، چه كس پاسدار مرزهای شام، و پس از عراقیان، چه كس نگاهبان مرزهای ایشان خواهد بود؟ چه كسی به جهاد رومیان و تُركان و كافران خواهد رفت؟

در سپاه معاویه، نزدیك به پانصد قرآن برافراشته شد.

در این باب، نجاشی بن حارث می سراید:

شامیان نیزه ها را رو به ما برافراشتند

كه بر سرشان كتاب خدا بود، قرآنِ برتر!

و ندا دادند علی را:ای پسر عموی محمّد!

آیا پروا نداری كه این دو گروه بزرگِ [ مسلمانان ]هلاك شوند؟

چون بسیاری از عراقیان چنین دیدند، گفتند:كتاب خدا را اجابت می كنیم و به آن باز می گردیم؛ و [ حقیقت آن بود كه] ایشان، دوستارِ سازش بودند. آن گاه، به علی علیه السلام گفته شد:معاویه، حق را به تو عرضه داشت و تو را به كتاب خدا فرا خوانْد. پس دعوتش را بپذیر! و سرسخت ترینِ ایشان [ بر این سخن] در آن روز، اشعث بن قیس بود.[3].

2575. وقعة صِفّین - به نقل از تَمیم بن حَذیم -:پس از شب غرّش، صبحگاهان پرچم واره هایی را پیشاپیشِ صفی از شامیان در میانه سپاه و مقابلِ جایگاه معاویه دیدیم. چون هوا روشن شد، دریافتیم كه آنها قرآن های بزرگِ سپاه اند كه بر سر نیزه بسته شده اند. سه نیزه را به هم بربسته و قرآنِ مسجد اعظمِ [ دمشق] را بر آنها آویخته و دَه تن آن را نگاه داشته بودند.

سپاهیان شام، صد قرآن را برابرِ علی علیه السلام [ در قلب لشكر] و در هر جناح نیز دویست قرآن بر پا داشتند كه روی هم، به پانصد می رسید.

[ ابو جعفر گفته است: ] سپس طُفَیل بن اَدهم، مقابلِ علی علیه السلام، ابو شُرَیح جُذامی برابرِ جناح راست، و وَرقاء بن مُعَمَّر، رویارویِ جناح چپ ایستادند وندا دادند:ای انبوهِ عرب، خدا را، خدا را، در زنان و دخترانتان! فردا كه شما هلاك شوید، چه كس برابرِ رومیان و تُركان و پارسیان خواهد ایستاد؟ خدا را، خدا را، در دینتان! این كتاب خداست كه میان ما و شما داور خواهد بود.

علی علیه السلام گفت:«بار خدایا! تو، خود، می دانی كه ایشان خواستارِ قرآن نیستند. پس میان ما و ایشان داوری كن، كه همانا تو داوری بر حق و روشنگری».

یاران علی علیه السلام دچار اختلاف رأی شدند. گروهی گفتند:«جنگ!» و دسته ای گفتند:«سر سپردن به داوریِ قرآن! اكنون كه به داوریِ قرآن فرا خوانده شده ایم، دیگر جنگ برای ما روا نیست».[4].

2576. وقعة صِفّین - به نقل از صَعصَعه -:عَدیّ بن حاتم پیش آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! اگر باطل پیشگان، یارایِ رویارویی با حق پیشگان را ندارند، به راستی، هر دسته ای از ما كه به مصیبتی گرفتار شده باشد، ایشان نیز به همانندِ آن گرفتار شده اند؛ و هر دو گروه زخم برداشته اند، لیكن باقی مانده لشكر ما توانمندترند. ایشان بی تاب گشته اند و پس از بی تابیِ آنان، بی شك تو به خواستِ خود، دست خواهی یافت. پس با آن قوم بجنگ.

آن گاه، اَشتر نَخَعی برخاسته، گفت:ای امیر مؤمنان! معاویه را در میان مردانش جانشینی نیست؛ امّا خدای را سپاس كه تو جانشین داری. اگر هم مردانی همچو مردان تو داشت، پایداری و بینایی تو را نداشت. پس آهن را بر آهن بكوب و از خدایِ ستوده یاری خواه.

سپس عمرو بن حَمِق برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، ما با تعصّب نسبت به باطل به اجابت دعوت تو و یاری ات برنخاستیم و فقط خدای عزوجل را اجابت كردیم و در طلب حق برآمدیم. اگر كسی جز تو ما را به آنچه فرا خواندی (جنگ )، فرا می خوانْد، در آن كشمكش در می گرفت و بگومگو به درازا می كشید. امّا اكنون حق به نقطه برخوردِ [ نهایی با باطل ]رسیده و ما را با وجود تو [ حقِّ] رأی نیست.

اشعث بن قیس، خشمگینانه برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان! ما برای تو بر همانیم كه دیروز بودیم؛ امّا فرجامِ كار ما همانند آغازِ آن نیست. در میان این سپاه، هیچ كس به عراقیان دلسوزتر و به شامیان كین توزتر از من نیست. پس دعوت شامیان را در داور قرار دادن كتاب خدا بپذیر، كه تو از ایشان به [ پیروی از] قرآن سزاوارتری. اكنون سپاهیان دوستار زندگی اند و از جنگ بیزار شده اند.

علی علیه السلام گفت:«این موضوعی است كه باید در آن اندیشید».

و گفته اند كه شامیان بی تابی كردند و گفتند:ای معاویه! نشانه پذیرش دعوت خویش را در عراقیان نمی بینیم. پس دعوت را از نو تكرار كن، كه با این دعوت در ایشان نفوذ كرده و آنان را در [ پذیرش دعوتِ ]خود به طمع افكنده ای.[5].









    1. تاریخ الطبری:48/5، الكامل فی التاریخ:386/2، الإمامة والسیاسة:135/1.
    2. تاریخ الیعقوبی:188/2. نیز، ر. ك:أنساب الأشراف:98/3، العقد الفرید:340/3.
    3. مروج الذهب:400/2. نیز، ر. ك:الفتوح:181/3.
    4. وقعة صفّین:478، بحار الأنوار:529/32 و446/530 و 447، شرح نهج البلاغة:211/2.
    5. وقعة صفّین:482، الإمامة والسیاسة:144/1، المعیار والموازنة:173.